لحظه هاى مقدس كودكى ام
تو دلت را به چارچوبها خوش کن در دنیای مدور من جایی برای انزوا نیست ,میانه برای من نشانه نیست ,حاشیه ات نزدیک تر است به نقطه ایست من یا کف آسمانم یا سقف زمین ,یا تمامت را می خواهم یا تمام شو فقط همین.( سودابه عباسى)
هوا خیلی گرم بود .دمای ۵۰ درجه بندرعباس و من دخترکی ۸ ساله بودم با کوله پشتی سنگینی از کتب مسخره دینی و قرآن و بطری آب خنك ٢ليترى ومقنعه ننگی كه مرا خفه تر می کرد در راه مدرسه اى بودم كه کولر و سیستم آب خنک کن نداشت .تمامی حواس هایم اسیر و برده خرافات و قوانینی بود که به نام اسلام به من تحمیل می شد نه درست نفس میکشیدم و نه لباس خنکی تنم بود .حتی گوشم با صدای اذالشمس كورت واذالنجوم الكدرت پخش شده در تکیه مراسم تشییع جنازه پسر جوان همسایه و صدای نحس و غمگین اذان هر ظهر و شب در مسیر رفت و برگشت مدرسه در عذاب بوده و در تمامی مسیر فقط به فکر شلواری بودم که کمی کوتاه بود و باعث می شد قوزک پایم را کامل نپوشاند. و تمامی درگیری ذهنی یک کودک ۸ ساله که می توانست زیباترین حواسش را در آن سن به کار بیندازدبه لجنزار فکری مملو از گناه پر می شد .می دانید چرا ؟چون فلان کسك از فامیل همیشه میگفت خدا و اسلام گفته اگر مردی قوزک پای زنی را ببیند مثل این است که آلت تناسلی او را دیده و او حتماً در عذاب خدا و جهنم ریش ریش می شود نمى دانستم به باموآویزان شدن در آن دنیا فکر کنم ؟یا قوزک پایم ؟یا از عطری که در دمای ۵۰ درجه میزدم که تنم بوی خر مرده ندهد و همکلاسی هایم عذاب نکشند .چون طبق گفته های مسموم شان اگر مردی بوی عطر تنم را استشمام می کرد باز نیز من مشمول گناه می شدم .انقدر فکرم درگیر این سمهای بخور دم داده مى شد كه حتی یادم نبود کمی بچگی کنم .و این مسیر پر تنش و خفقان را لحظه اى با قوطى هاى خالی که با پایم بهشان ضربه میزدم کمی متحول کنم .هشت ساله بودم اما احساس ۸۰ سال گناه میکردم .گناهی که مسلمانهای اطرافم حق من می دانستند.٩ساله که شدم اولین جشن یا بهتر بگم عزاى زندگی ام را تجربه کردم .جشنی که به من به زور یادآوری می شد که باید همیشه آنگونه که اسلام و خدا میخواهد من باید باشم .چه دین و خدای مسخره اى !؟!خدايى که به من قدرت تفکر داده به من عقل و قلب و احساس داده اما هیچکدام از احساساتم را در این بی نهایت ها درک نمیکند خدایی که میلیاردها سال زمان برده که مثلا این زیبایی ها و بی نهایت ها را ترتیب دهد تا مردک خر سواری به اسم محمد بیاید و در بین این همه پیچیدگی و زیبایی و تحول به ما بگوید که شما برده مردها هستید .شما باید من را اطاعت کنید چون من از طرف خدا آمده ام .که من برگزیده ام مسخره و خنده دار است این هستی و طبیعت بیکران و رازآلود برای مرد کی ساخته شده که روزی به بستر چندین زن میرود و فقط به فکر تخلیه آب کمر خوداست وبويى ازاحساس نبرده.آرى بويى ازاحساس نبرده كه ميتواندباهرتبصره اى درآغوش زنى بخوابد.بويى ازاحساس نبرده كه ميتوانددختركهايى رازنده بگوركند.بويى ازاحساس نبرده كه دستوربه كشتن وقتل وخونريزى مى دهداگراطاعتش نكنى.وهميشه آخرين زنگ مدرسه برروى تخته كلاس مينوشتند:بدهاوخوبها!بدهامن بودم كه نميخواستم آن نمازمسخره ودعاى فرج براى امام خيالى كه سالهادرته چاه گيركرده بخوانم.آياخنده دارنيست دراين بى كرانهاامام غايبى كه هيچكس توانايى ديدنش رانداردته چاه قايم شود.مضحك ترازمضحك است.بيچاره امام مسلمانان كسى تورانميبينداخه شمابه سيستم مخفى شونده خدامتصلى مى توانى بجاى بهترى پناه ببرى!بروى درآغوش زنكهايى مثل محمددرخوش آب وهواترين منطقه هستى.مغزيه كودك ٩ساله بجاى صلح ودوستى وپيشرفت وزيبايى وتمركزبراحساساتش مملوء ازاحساس گناه بود.گناهى كه هيچ گاه مفهومش