گذشته، روشنی بخش برای آینده
گذشته، روشنی بخش برای آینده؛
به قلم سهیل عربی
شانزدهمین پرونده،سومین بازداشت یا فرصت و افتخار همزیستی با رزمندگان انقلاب/فرگشت” زن ، زندگی آزادی…
اینها عناوینی است که می توانم برای این متن که چکیده ای از آنچه از دوازده دی تا ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ در پی بازداشت اخیر گذشت ، انتخاب کنم.
از اواخر آذر( ۱۴۰۱) تا دوازده دی،یک ساعت پیش از یورش عوامل پلیس امنیت،درگیر ترجمه یک متن بودم، در هفتاد و دو ساعت اخیر ( پیش از بازداشت)کمتر از پنج ساعت خوابیده بودم و تمام تمرکز و انرژی ام را صرف این کار کرده بودم، تازه کارم تمام شده بود که این سومین بار مورد یورش بازداشتگران قرار گرفتن را تجربه کردم.
با اینکه قبلا بدتر از این را تجربه کرده بودم،اما به دلیل اوضاع جسمی ام( بیماری ها به ویژه فشارخون و تپش قلب) و همچنین گرفتاری ها و فشار کار، چند تحمل ساعت نخست بازداشت برایم بسیار زجر آور بود،البته خوشبختانه خیلی زود از سهیلی که با اوضاع بیرون از زندان اندکی خو گرفته و درگیر کار و هزینه ها و روزمرگی شده به سهیلی که کابوس هر شکنجه گر است شیفت کردم/بازگشتم.
سهیلِ عادت کرده به اوضاع داشت زیر فشار بازداشت می شکست و سهیلِ آنارشیست/ ضد ستمگر/ ضد شکنجه گر ،به موقع جایگزینش شد،خیلی خوشحال شدم از اینکه کالبدم از شر آن روح معتاد به وضع موجود رها شد و دوباره خودم شدم…
از همان لحظات اول و پرخاشگری کسانی که برای بازداشتم آمده بودند می شد فهمید که دلایل این بازداشت، چه بود!
:دقیقا همان دلایلی که چند ماه پیش توسط ” اطلاعات سپاه “(نهاد موازی با این نهاد /پلیس امنیت ) بازداشت شده بودم:
(جملات کسانی که برای بازداشتم آمده بودند:
تو نمی خوای آدم بشی؟
اینهمه سال زندانی بودی, چرا دست از،این کارا بر نمی داری؟؟؟
رفتی بلوچستان چه غلطی بکنی؟
چرا هی میری کردستان؟
میری مردمو تحریک کنی، میری خرابکاری ؟؟اغتشاش؟؟؟
برای چی اخبار زندانها رو پخش می کنی؟؟؟
هدفت از کمک به زندانیا چیه؟
چرا هی اعتراض می کنی به گرونی و ..
خب تو انگلیس هم فقر و گرونی هست….
■
حرفهای تکراری ، دقیقا مشابه همین حرفها را در بازداشتهای قبلی هم شنیدم.
■
بعد از اینکه تمام وسایلم را شخم زدند گفتند سوار ماشین شو!
در عقب خودروی سمند سفید نشستم و به سمت پلیس امنیت حرکت کرد.
در مسیر هم بازجویی و غرغر ها و یاوه گویی هایشان ادامه داشت :
آخه چرا از این اغتشاشات حمایت می کنی؟
اینا یه مشت دانشجوی هرزه هستن که فقط واسه جذب جنس مخالف این کارا رو می کنن ، پسرا دنبال دختر بازی،دخترا به فکر پسر بازی،اینا خوشی زده زیر دلشون!
جمهوری اسلامی نباشه،هزار تا لاشخور میریزه تو این مملکت،درسته ما هم بی ایراد نیستیم،ولی ما بریم این مملکت از هم می پاشه…
این سه نفر ، بی وقفه حرفهایی شبیه به این می زنند و پیش از اینکه من جواب یک جمله را بدهم نفر بعد، چرندیاتی شبیه به این را می گوید…
سردرد گرفتم….
بالاخره رسیدیم،
پلیس امنیت،فاتب در نزدیکی شریعتی_تخت طاووس/ میدان سپاه…
پس از تشکیل کارت عکس( گرفتن مشخصات و عکس و اثر انگشت گرفتن)
گفتند اینجا بنشین تا بازجو بیاید.
در راهرو پشت درب اتاق بازجویی منتظر بودم، هر کدام از عواملشان که رد میشد یک پرخاشی می کرد،چرندی می گفت و …
یک مرد خیلی چاق با تیپ بسیجی طوری،که مسئول تشکیل کارت عکس بود گفت : خجالت نمی کشی؟
علیه امنیت نظام اقدام کردی و همینجور خونسرد نشستی اینجا؟؟؟
بهش گفتم تو خجالت نمی کشی؟
به حکومتی خدمت می نمی که با چند خط نوشته های انتقادی من امنیتش به خطر افتاده..
یکی دیگه اومد گفت:
عه! سهیل عربی!؟
بازم تو ؟
تو هنو آدم نشدی؟
گفتم ، چقدر خوشحالم و افتخار می کنم که از نظر امثال تو آدم نیستم،روزی که از نظر تو آدم شده باشم, باید از ننگ بمیرم…
درگیر شدیم و…
بازجو گفت بفرستیدش تو
یک اتاق تقریبا ۲۴ متری، یک میز بزرگ، چند تا صندلی،یک کامپیوتر،
بازجو روبروم نشسته بود ، بدون ماسک، من هم چشمبند نداشتم.
بازجو یک مرد نزدیک به چهل ساله,اسمش رضا مهرانی( دفعه بعد که دیدمش لباس فرم تنش بود، اسمش روی لباسش اتیکت شده بود)
بر خلاف اکثر مامورهایی که از صبح با آنها درگیر بودم، مودبانه صحبت می کرد.
اولش چند ثانیه ای به صورتم خیره شده بود، بعد حال و احوال کرد ، گفت آب یا هر چی می خوای بگو برات تهیه کنم …
بعد که گفتم ممنون, چیزی لازم نیستو چند دقیقه صحبت کردیم ،گفت فکر می کردم خیلی آدم خشنی باشی، یعنی عکستو که دیدم فکر کردم خیلی خشنی
ولی الان که صحبت کردیم به نظرم آدم آرومی میای
گفتم: آره،من از نظر اکثر آدمای اطرافم ، دوست، فامیل،همکار ، خیلی آروم و صبورم،جوری که حتی با زیادی آروم بودنم شوخی می کنن،میگن سهیل اصلا بد به دلش راه نمیده،هیچی عصبانیش نمی کنه،مگر ظلم به مردم…
حرفمو قطع کرد و گفت:
تا کی می خوای ادامه بدی؟
داری مثل شمع می سوزی ،آخرش که چی؟
چند لحظه روشنایی ایجاد می کنی و بعد …
همه چی فراموش میشه..
نمی خوای یه کم زندگی کنی؟
گفتم همه این تلاشها برای اینه که بتونیم زندگی کنیم،
ما توقعی بیش از این نداریم.
گفت: ولی با برانداختن جمهوری اسلامی مشکلات مردم تموم نمیشه, تازه بیشتر هم میشه ، من خیلی از انتقاداتت رو قبول دارم،اینا حرف منی که دارم برای این حکومت کار می کنم هم هست، ولی من می دونم که رفتن جمهوری اسلامی پایان این اوضاع نیست،بدتر شدنشه …
بهش گفتم :سقف آرزوهای من خیلی بلندتر از تصور شما است، من اصلا به جمهوری اسلامی فکر نمی کنم،
هدف من و همرزمانم بسیار بزرگتر از ” صرفا براندازی” حکومت فعلی است ، من به انقلاب و فرگشت فکر می کنم، یعنی بی عدالتی، سرکوب، خفقان،نابرابری/ تبعیض ، فساد و هر شکل از،ستمگری را نابود کنیم و نظم ، عدالت،رفاه،برابری، آزادی و در یک کلام ” زندگی ” را جایگزین این زجر کش شدن کنیم.
دقایقی با هم بحث کردیم و سپس بازجویی به سبک سنتی آغاز شد .
پرسش اول:
هدف و انگیزه خود را از سفرهایی که به بلوچستان و کردستان کردید را بنویسید.
) هر سئوال را روی برگه بازجویی می نویسد و بعد شفاهی می پرسد و می گوید اول بهم شفاهی توضیح بده و بعد بنویس.
می رفتی اونجا چکار کنی؟
با کیا ارتباط داشتی؟
از کجا پول می آوردی برای این سفر ها
اصلا اول بگو کارت چیه؟
درآمدت از کجاس
(پاسخ من: )
_: کار و تخصص اصلیم عکاسی خبری، البته بعد از بازداشت سال ۹۲ ، دیگه دوربین و وسایلم را از دست دادم، الان چند تا کار پاره وقت دارم:
تدریس خصوصی، ترجمه،
برای یک شرکت هم به عنوان مشاور امور تبلیغاتی و عکاس کار می کنم، اگه وقت بمونه چند ساعتی هم با موتور اسنپ کار می کنم،البته این کار را بیشتر به قصد شناخت جامعه انجام میدم،چون قشنگ آدم کثافتو می بینه تو این شغل،درد کارگر،ظلم تازه به دوران رسیده ها و…
معمولا از شنبه تا چهارشنبه روزی ۱۶ تا ۱۸ ساعت کار می کنم، آخر هفته هم میرم سفر،سفرهای من هزینه چندانی نداره،من کلا آدم کم خرجی هستم،با اتوبوس میرم،یک نان و یک سیب کل غذای من در یک روز،کل هزینه رفت و برگشت و خوراک سفر من از پانصد هزار تومن بیشتر نمیشه،تو تهران بمونم هزینه ام بیشتره،تو تهران یه فلافل صد هزار تومنه،تو سنندج بهترین غذا زیر سی هزار تومن…
هدف من از سفر ،یادگرفتنه
دلم می خواد واقعیت را ببینم, دلم می خواد کنار مردم باشم، ازشون یاد بگیرم،بفهمم دردهاشون چیه،درمان چیه…
بازجو: تو اغتشاشات یا به قول خودت اعتراضات هم شرکت داشتی؟
پاسخ : اعتراض که جرم نیست، به نظرم اعتراضات مردم بر حق است و این سرکوبگران هستند که دادخواهی مردم را با گلوله و بازداشت و اعدام پاسخ می دهند،اغتشاش کاری است که سرکوبگران انجام می دهند..
بازجو: بله مردم حق دارند اعتراض کنند, ولی مامور ما هم حق داره با اون که شهرو به آشوب می کشه برخورد کنه،
سطل آشغال آتش میزنن، خیابون می بندن،به اموال عمومی آسیب میزنن
) پاسخ من :
اولا که اکثر مردم فقط راهپیمایی کردند،بدون سلاح ، بدون خشونت و تخریب،ولی مامورهای شما حتی به عاببرین پیاده هم شلیک کردند،آتش زدن سطل زباله ها و سنگ پرت کردن،واکنش بود،
اگر قانون رعایت شود و جای اعتراض و مجوز اعتراض به مردم داده شود…
خب درخواست مجوز کنید
_ خب درخواست مجوز هم بارها شده و مخالفت کرده اند
بازجو: چون مخالفت شده باید اغتشاش کرد؟
کدوم اغتشاش؟ زندگی مردمُ سوزوندن، اینهمه دسته گل،اینهمه دختر و پسر جوان …کشتن ،کور کردن….توقع دارید سکوت کنیم؟؟؟؟
■■■
وسط،همین بحثها قلبم خیلی درد گرفت،سر دردم بیشتر شد
خودش فهمید حالم بد شده،زنگ زد اورژانس
اورژانس اومد فشارمو گرفت،گفت خیلی بالاست،باید ببریمش بیمارستان
بازجو گفت : خودمون می بریمش
بعد از رفتن مامور اورژانس
گفت چند تا سئوال دیگه می پرسم،اگر بازم دیدی حالت خوب نشد میبریمت بیمارستان
…
خب در مورد گزارشهایی که از اوضاع زندان می نوشتی بگو, این کمپین حمایت از دادخواهان در بند، چند تا مصاحبه هم با خبرنگارهای فرانسوی داشتی درباره اوضاع زندانها، اینها مصادیق فعالیت تبلیغی علیه نظامه
چه توضیحی داری؟
_:
پاسخ من :
به نظرم سرکوب منتقدین ،اینکه یک حکومت منتقد و مخالفش را زندانی، شکنجه و اعدام کنه,,تبلیغ علیه اون چیزیه که بهش میگی نظام!
■■
از ساعت ده صبح تا نزدیک هشت شب بازجویی ادامه داشت،
بیشتر سئوالها درباره سفرها( به ویژه به بلوچستان و کردستان) ، انتشار اخبار زندان و توضیح اوضاع زندانیان،حمایت از اعتراضات مردم و انتقاد به اوضاع موجود بود.
من هم به جای دفاع از خودم به نماینده جکومت بابت اینهمه ظلم و بی عدالتی حمله کردم…
در نهایت تصمیم گرفت که مرا به بازداشتگاه بفرستد تا فردا که بازجویی را ادامه دهد.
با سه مامور به بازداشتگاه گیشا منتقل شدم و در یکی از سلولها محبوسم کردند.
سلولهای این بازداشتگاه بسیار کثیف و حتی فاقد استانداردهای آیین نامه سازمان زندانها است، در هر سلول انفرادی بیش از پنج نفر را کنار هم محبوس کرده بودند،چون تعداد بازداشتی ها زیاد و جا کم بود.
مامور از من پرسید تو مگه چکار کردی؟
گفتن تو سلول تکی حبست کنیم،دور از بقیه
تروریستی؟
وقتی بهش گفتم بابت چند تا انتقاد به اوضاع موجود بازداشت شدم،خیلی عصبانی شد،
گفت اینهمه نظم اینجا رو به هم زدن ، مجبور شدم زندانیهای دو تا سلول رو بفرستم تو یک سلول،کلی سفارش کردن تو با هیچکی هم صحبت نشی.…
گفتم حتما قاتل زنجیره ای هستی
واسه چند تا پست و استوری تو اینستا آخه ؟؟؟؟؟
موقع ورود به این بازداشتگاه( قرارگاه عملیات واقع در گیشا کوچه پارک ) لباسها و دارو ها و هر چه داشتم را گرفتند و فقط یک دست لباس خیلی کثیف و تنگ و سه پتو به من دادند و در سلول آخر محبوسم کردند.
صدای ناله زندانیان در بند می پیچید،سلول من نزدیک بخاری بود،خیلی خیلی گرم، داروهای را ندادند،فشارم رفت بالا ،تپش قلبم شدیدتر شد…
اورژانس خبر کردند …
مامور اورژانس گفت باید فورا به بیمارستان منتقل م کنند،
رئیس بازداشتگاه گفت خودمان به بیمارستان مخصوص می بریمش، این زندانی امنیتی است، هر بیمارستانی نمیشه بردش…
نزدیک ساعت سه صبح ماشین آمد و قرار شد به بیمارستان منتقل شوم،مامور انتقال از اینکه مجبور شده بود در این ساعت کار کند عصبانی بود و سر من خالی کرد.
دستهایم را از پشت ، خیلی سفت با دستبند تیز بست، به پاهایم هم پابند تیزی زد و پرتم کرد عقب ماشین،
فشار خون و تپش قلبم خیلی بالا بود و در این حالت دستبند و پابند تیز هم به من زدند و ….نفسم بالا نمی آمد
به بیمارستان ( امام سجاد) که رسیدیم
تا دکتر اوضاعم را دید و فشارم نوارقلبم را گرفت، دستور داد در بخش مراقبتهای ویژه
CCU
بستری شوم.
فشارم بالای بیست بود و چهار روز طول کشید به نزدیک شانزده برسد.
بعد از چهار روز از بیمارستان مرخص شدم و به دادسرای اوین منتقل شدم.
بازپرسی شعبه سه
بعد از ظهر جمعه از بیمارستان مرخص شدم و از همانجا مستقیم با دو مامور به دادسرای اوین برده شدم، در آن ساعت خود محمدی ( بازپرس شعبه سه ) حضور نداشت، بنابراین طاریان رئیس آن زمان اجرای احکام به عنوان قاضی کشیک مرا بابت اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام بازپرسی( تفهیم اتهام ) کرد.
طبق معمول مامور پلیس امنیت بالای سرم ایستاده بود و با زور می خواست ، آنچه به نفع آنها( سرکوبگران ) است را بنویسم،
البته که قبول نکردم و او مدام تهدید می کرد …
همین کار را ماموران قرارگاه ثارالله هم در بازپرسی های قبلی انجام می دادند،در حالی که حضور آنها هنگام بازپرسی غیر قانونی است.
پس از پایان بازپرسی به زندان تهران بزرگ تحویل داده شدم،
این سومین بار بود که محبوس شدن در این زندان را تجربه کردم
اینبار کنار دادخواهان انقلاب/ فرگشت ” زن، زندگی ، آزادی_ عزیزانی که در جریان قیامهای اخیر بازداشت شده اند…
ادامه دارد
ادامه دارد