مطلبی به قلم سهیل عربی
مطلبی به قلم سهیل عربی ✍️
در زندان و درمیان بازداشت شدگان قیامهای اخیر امثال سید مرتضی حسینی لواسانی ،مرد هفتاد ساله ای که به او سوند آویزان بود و به سختی راه میرفت( به دلیل شعار نویسی و حضور در راهپیمایی ها بازداشت شده بود) و امثال ابوالفضل مقصودی،سهیل علیپناه،محمد آدم ،ابوالفضل کریمی _ نوجوانهایی که هنوز به هجده سالگی نرسیده بودند و در راهپیمایی های دادخواهانه بازداشت شده بودند را دیدم،از هجده ساله تا نزدیک به هشتاد سال،از شمال و مرکز شهر تا جنوب و حاشیه ،از شهرستان تا روستا ،از استاد دانشگاه،معلم،وکیل روزنامه نگار تا کارگر بنگاهی،کارگر باربر و روزمزد، نجار و تراشکار و پیک موتوری ….
تنوع و گستردگی حضور مردم در کنشهای دادخواهانه از مهمترین ویژگی های قیامهای پس از دی ماه ۹۶ است.
زندانیان کنار هم و در شرایط دشوار از یکدیگر و از اوضاع پیچیده و دشوار زندان تجربیات مهمی کسب کرده اند و انقلاب همین است!:
مجموعه ای از دگرگونی های رو به فرگشت/ تکامل و محصول اصلی این جنبشها را در آینده ای نزدیک خواهیم دید،جوانهایی باتجربیات ارزنده که ترسشان از زندان ریخته است.
#زن_زندگی_آزادی
کمتر از یک ماه تا سالگرد جاودان شدن ژینا و آغاز جنبش/ انقلاب ” زن، زندگی آزادی وقت داریم و فرصت خوبی است که مروری بر آنچه گذشت داشته باشیم، از تجربیات و مشاهدات خود بنویسیم ،ببینیم نقاط قوت و ضعفمان چه بود،چه راهکارهایی برای پیشروی بهتر در ادامه مسیر داریم،چه کاستی هایی داریم…
روز اول تجمع جلوی بیمارستان :
پس از بیش از ده سال ،این اولین بار بود که در چنین فضایی قرار گرفتم،
موتور سواران نیروهای سرکوبگر در خیابانهای اطراف بیمارستان جولان می دادند اما مردم نترسیدند و جمعیت قابل توجهی خیابان را پر کرد .
تا نزدیک سحر مردم هنوز در خیابانهای اطراف حضور داشتند .
من با تعدادی از دوستانم رفته بودم،به جز یکی از آنها بقیه تجربه بازداشت شدن نداشتند،به آنها گفتم که در هر مبارزه استمرار از مهمترین عوامل پیروزی است،پس تا حد امکان هیجان زده نشویم و تلاش کنیم برای روزهای بعد هم بمانیم.
قرار گذاشتیم که به دو گروه تقسیم شویم، شش نفر کنار مردم باشند و دو نفر هم دور تر بمانند و حواسشان باشد که اگر بقیه بازداشت شدیم اطلاع رسانی و پشتیبانی کنند و بعد جایمان را عوض می کنیم…
با این حال وقتی درگیری شروع شد چند نفر از دوستان هم درگیر شدند و خیلی زود بازداشت شدند.
اگر همه با هم بودیم و بازداشت می شدیم کسی نبود که اطلاع رسانی کند و همین کمکمان کرد و پس از چند روز دوستانی که بازداشت شدند ،به لطف اطلاع رسانی به موقع آزاد شدند …
اعتراضات هر روز بیشتر و بیشتر شد
روزهای اول بیشتر در خیابانهای مرکز شهر بود و به همین دلیل راحت سرکوب میشد ،اما از روزی که تجمعات محله ای آغاز شد ،کار برای سرکوبگران سخت تر شد و ترس مردم هم کمتر شد .
فراخوانهای خود جوش و مدیریت گروهی برگ برنده تظاهرات روزهای آغازین بود،غیر قابل پیش بینی بودن تجمعات اعتراضی برای حکومت ،به ویژه دشواری سرکوب در محله ها از بهترین تجربیات این جنبش بود،اما نقطه ضعف مهم ضعف در ساماندهی و پشتیبانی بود،
بسیاری از بازداشت شدگان به موقع و درست اطلاع رسانی نکردند و البته رسانه ها هم درگیر چند سلبریتی شدند و اعدامها در سکوت خبری آغاز شد…
●●●
مهر ۱۴۰۱
۲۰ سپتامبر
اینترنت در اکثر نقاط تهران قطع شده، تا شمال غرب اومدم ، تازه اینجا هم به زور باز شد، اما نگران نباشید، با اینکه امروز نیرو های سرکوبگر ، دستکم چهار برابر دیروز بودند،ولی در اکثر درگیری ها مغلوب شدند،چند مورد هم که ریختند سر یک نفر ، در خیابانهای خلوت بود که البته خیلی زود مردم برای نجات رسیدند، بسیجی ها از اتحاد و شجاعت مردم تعجب کرده بودند و ترس به جونشون افتاده ،هر جا نیروهای سرکوبگر می ریختن سر یک نفر ، سریع مردم به کمکشون می اومدند، دیروز و پریروز وقتی بسیجی ها گله ای به سمت مردم حمله می کردند، اکثر معترضین فرار می کردند، اما امروز خیلی خوب بود، در اکثر موارد مردم به بسیجی ها حمله می کردند و اونا فرار می کردن…
انتخاب میدان های شلوغ در مرکز شهر هم کار بسیار هوشمندانه ای است، چون سرکوب برای آنها دشوار تر می شود و مجبورند در برابر دوربینها تا حدی ظاهر را حفظ کنند و البته مردم هم به داد هم می رسند.
مبارزه کنار این نسل جدید خیلی کیف داره، هم شجاع و هم با هوش هستند، هشتاد و هشت بسیجی ها هر بلایی می تونستن سر مردم می آوردن،وقتی هم که چند تاشون گیر ما می افتادن ، یک سری ابله هی می گفتن ما نباید خشن باشیم 😡
حالا هی باید بهشون یادآوری می کردیم ، کهریزک و شیشه نوشابه و اونهمه آدم که با گلوله کشته شدند…
ولی خب الان دیگه فرق کرده ، یکی میزنند، ده تا می خورن
،
امروز مردم جوری ” مرگ بر جمهوری اسلامی ” را فریاد زدند که اکثر فرمانده های بسیج ، خودشونُ خیس کردن،لطفا #اطلاع_رسانی کنیم ، براشون پوشک ببرند از پایگاه …
●●
دوم
هر روز سرکوب و کشتار بیشتر می شود و اینها وحشی تر …
،ولی شهامت و انگیزه مردم هم بیشتر می شود ،
همه کسانی که اکنون به سمت میدانهای جنگ حرکت می کنند،
نیک می دانند احتمال بر نگشتن خیلی زیاد است،اما با قدرت و با کمال میل می رویم، چون انسان صرفا یک هستنده ی نیازمند نیست، بل تکالیفی هم دارد، آری نسل ما خود را موظف می داند این راه را هموار کند، همانطور که نسلهای پیش راه را برای ما هموار کردند،اینهمه ظلم ، فساد و تبعیض یک شبه به وجود نیامده و با یک یا چند تجمع و اعتراض خیابانی هم به پایان نمی رسد، اما هر بار که جلوی باتوم، شوکر و گلوله هایشان می ایستیم، یک گام خودمان به جلو می رویم و یک گام آنها را به عقب می رانیم.
امیدوارم نسلهای پس از ما در آبادی و آزادی زندگی کنند.
سوم
آخه بارون که نیست، رگبار باروته …
اسمش اینه که تفنگ ساچمه ایه، ولی گلوله هاش از تیله بزرگتر، فلزی و تو پر ، از فاصله دور یکیش خورد به لبم ، کاملا بی حس شده، باد کرده، دندونم داغون شد…
اسمش اشک آوره، ولی بیشتر تهوع آوره، از کارگر _ فرصت تا بلوار کشاورز سه بار آوردم بالا ..
جنگه
جنگ !
ولی هر چی بیشتر باتوم، گاز و گلوله می زنند مردم با انگیزه تر از پیش ادامه می دهند، اولش که باتوم و گلوله می خوری درد داره، ولی خیلی زود حس غرور جای دردُ می گیره،
بی شرفا جوری باتوم می زنن انگار پدرشون کشتیم، اسلحه رو حتی سمت پیاده رو هم می گیرن ، ولی خیلی زود مردم متحد شدن و سرکوبگران با آنهمه سلاح مجبور به فرار شدند و ما با غرور خواندیم :
نترس از گوله ی دشمن گل لادن
که پوستِ شیرِ پوستِ سرزمین من…
امشب ، اولش آریا شهر بودم و بعد رفتم بلوار کشاورز،
در هر دو جا حضور مردم به ویژه نسل جوان عالی بود، مامور های بلوار کشاورز وحشی تر بودند و سرکوب در آنجا خیلی شدید بود،
از خاطرات خوب امشب ، فریادهای یک دختر هفده هجده ساله بود:
مرگ بر خامنه ایه ظالم ، از ته دلش فریاد می کشید و مردم دورش حلقه زدند و با او تکرار کردند،هر چی اشک آور زدن ، مردم باز ادامه دادند …
تجربه نسلهای پیش و خلاقیت نسل جدید باعث پیروزی مردم بر ستمگران خواهد شد،
جای شما دوستان در غربت، یاران دربندمان و جاودان شدگان راه آزادی، #ژینا ها( #مهسا_امینی ) ترانه ها و ستارها خالی…
■■■
لباسام پاره شد ، عوض می کنم بر می گردم
مرکز شهر نت قطع بود .
چهارم
یکی از ویژگی های خوب اعتراضات در غرب تهران این است که سر هر میدان/ فلکه ، مثل فلکه اول و دوم آریا شهر، چهار راه های بلوار فردوس و کاشانی، مردم دور هم جمع شدند، به هم چسبیدند، جاهایی ایستادند که دوربینهای مغازه ها همه اتفاقات را ضبط می کند .
این دو امتیاز دارد، اول اینکه سرکوبگران مجبورند نیروهایشان را پخش کنند،بنابراین از قدرتشان در دیگر مناطق کاسته می شود، و دوم مردم هر محل تسلط به محل خودشان دارند،راحت تر از خودشان دفاع می کنند و بودن دوربینها هم خیلی مهم است.
La liberté ou la mort
تصویر این روزها کنتراست( تضاد) شدیدی دارد، سپیدِ سپید، در برابر سیاهِ سیاه…
یک سو فاحشه های سرکوبگر، پلشت، بی همه چیز ، بی رحم و بی شرف، که برای سرکوب چند نوجوان دادخواه که هیچ سلاحی در دست ندارند از مرگبارترین سلاح هایشان استفاده می کنند؛ و سوی دیگر انسانهای پاک، شریف، دلیر و آزادی خواهی که اگرچه بی پناه و بی سلاح در برابر وحشی ترین و بی رحمترین حکومت تاریخ ایستاده اند،اما در حال کسب مهمترین پیروزی و انجام دگرگونی ویژه ی هزاره هستند، دگرگونی از واپسگرایی به سوی خِرَد گرایی از بیدادگری و نابرابری به سوی عدالت و برابری و از اوج خفقان و سرکوب به رهایی…
دو شب پیش، از خیابان #انقلاب به سمت شرق در حرکت بودم که دیدم یک گله موتورسوار بسیجی ، دو ترک با چوب هایی خیلی کلفت در دست به سمت چهارراه ولیعصر هجوم می برند، با خودم گفتم ، این چوبهای به این محکمی اگر به سر کسی بخورد؟؟؟
و در آن لحظات اصلا به این فکر نکردم که یکی از همین چماق ها نصیب خودم خواهد شد !.
ولیعصر، به ویژه از طالقانی تا #بلوار_کشاورز شبیه میدان جنگ شده بود،آنقدر گازاشک آور زده بودند که معترضین مجبور می شدند هر چند دقیقه یکبار به کوچه های اطراف پناه ببرند ، کمی دود #سیگار به چشمشان برسانند تا احیا شوند و بازگردند…
صدای فریاد مردم در فضا پیچیده بود، روزهای اول بیشتر ” #مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر ستمگر می شنیدیم، اما وحشیگری #بسیجی ها باعث شد فریادی جز ” مرگ بر خامنه ای ” به گوش نرسد.
هر چه بیشتر گلوله و #اشک_آور شلیک می کنند، همدلی بینمان بیشتر می شود و با انگیزه تر می شویم…
هر شب به تعداد معترضین افزوده می شود …
کنار #مردم ایستادم و فریاد زدم…
دقایقی بعد آنقدر اشک آور زیاد شد که تصمیم گرفتم ، برای استراحتی کوتاه و رهایی از سوزش چشم به کوچه بروم، چند نفر کنار هم ایستاده بودند ، سیگار روشن کرده بودند و در چشم ها فوت می کردند، (اینکار از شدت سوزش می کاهد)
، به کمک آنها رفتم ، دو سیگار را با هم روشن کردم و آدمها به نوبت روبرویمان می ایستادند و در چشمهایشان فوت می کردیم…
فاصله ی بین پُک زدن و فوت کردن ، شاید کمتر از دو ثانیه باشد ، در این فاصله به چشمهای هم خیره می شدیم،
چشمهایشان !
چشمهایشان!
اکثر آدمهایی که روبریم می ایستادند تا در چشمهایشان فوت کنم، جوانهای هفده_هجده ساله، با نگاه های پر از انگیزه، امید ، خستگی و خشم؛ انگار در آن چند ثانیه ، چشمهایمان دردهایی که سالها در دلهایمان انباشت شده بود را به هم می گفتند، انگار به هم امید و انگیزه می دادیم…
چه شگفت انگیز و دوست داشتی هستند این نسل!
پاک ، دلیر و باهوش،آنها تجربه همه نسلهای سوخته را با خود حمل می کنند!
می خواهند کار را یکسره کنند ، انتقام همه زندگی هایی که سوخت را بگیرند…
به هر کدامشان که نگاه می کنم، سرشار از #عشق و #خشم می شوم، عشق به پاکی و تلاش آنها برای رسیدن به آزادی و خشم از ظلمی که به آنها می شود، اینکه پاسخ دادخواهی آنها را نیز همچون همیشه با گلوله و چماق ، سرکوب و وحشیگری می دهند…
ناگهان همان گله موتور سوار چماق به دست به مردم حمله کرد، بی رحمانه و با نهایت وحشیگری مردم بی دفاع را می زدند، چوبهای بسیار کلفت را با تمام قدرت به مردم می کوبیدند، اصلا برایشان مهم نبود چه بلایی بر سر مضروبان می آید…
ما هم با دست خالی فقط تلاش می کردیم چوبها را از آنها بگیریم و به ویژه از سالخورده ها مواظبت کنیم،تا اینکه دیدم موهای جوانی را در دست گرفته اند و به سمت ماشین بازداشت شدگان می کشند ،با چند جوان دیگر برای نجات او دویدیم، با آنها درگیر شدیم و خوشبختانه جوان را نجات دادیم ، اما ناگهان یک چوب از پشت به سرم کوبیده شد و …
از حال رفتم…
وقتی به هوش آمدم و فهمیدم همین جوانها، با دست خالی مرا از دست آنها درآوردند و بالای سرم ایستادند، همه دردها را فراموش کردم…
☆
تصویر این روزها کنتراست شدیدی دارد ،
خستگی و مقاومت
بیم و امید
سرکوب و ایستادگی
…
اما در اوج دردها به یاد می آوریم که جز زنجیرهایمان هیچ برای از دست دادن نداریم، همین دو گزینه برایمان مانده :
یا مرگ، یا رهایی
La #liberté ou la #mort
●●●
دو اکتبر ۲۰۲۲
در خیابان جمهوری از کارگر تا سی تیر که توسط معترضین فتح شده بود ، خط ویژه اتوبوس پر از موتور سواران ضد مردم( سرکوبگر) بود، همه دو ترک، کسی که عقب نشسته بود یا اشک آور به سمت مردم پرتاب می کرد، یا تیر اندازی…
یک پیک موتوری شریف دستهایش را مشت کرد و به سمت موتورسوارهای سرکوبگر فریاد کشید :
کُ..کشهای بی شرف!!!!
همه سرکوبگران برگشتند که ببینند با کدامشان کار دارد؛
و آنجا بود که حضار متوجه شدند ، این ( بی شرف) اسم مشترک همه سرکوبگران است .
بله !
همانطور که قابل پیش بینی بود، پس از جمعه سیاه و خونین #زاهدان، شنبه تبدیل به فصل تازه ای از مبارزات مردم برای نجات زندگی بود ،گستردگی مبارزات خیابانی، خلاقیت و دلیری بیش از پیش مبارزان علیرغم چند برابر شدن نیروهای سرکوبگر (ضد مردم) نوید پیروزی های بزرگتری را می دهد .
دیروز بارها شاهد بودیم که علاوه بر موتورسواران و دیگر گاردهای مرسوم سرکوبگر از آمبولانسها نیز به سمت مردم شلیک می شد ، اما خوشبختانه ترس دیگر در دل ما جایی ندارد و هر روز قله های دشوار تری را فتح می کنیم.
زنده باد زندگی ، زنده باد مبارزه برای آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
✌️
■■■■
در زندان
■■■■
#دی۱۴۰۱
گذشته، روشنی بخش برای آینده؛
شانزدهمین پرونده،سومین بازداشت یا فرصت و افتخار همزیستی با رزمندگان انقلاب/فرگشت” زن ، زندگی آزادی…
اینها عناوینی است که می توانم برای این متن که چکیده ای از آنچه از دوازده دی تا ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ در پی بازداشت اخیر گذشت ، انتخاب کنم.
از اواخر آذر( ۱۴۰۱) تا دوازده دی،یک ساعت پیش از یورش عوامل پلیس امنیت،درگیر ترجمه یک متن بودم، در هفتاد و دو ساعت اخیر ( پیش از بازداشت)کمتر از پنج ساعت خوابیده بودم و تمام تمرکز و انرژی ام را صرف این کار کرده بودم، تازه کارم تمام شده بود که این سومین بار مورد یورش بازداشتگران قرار گرفتن را تجربه کردم.
Soheil Arabi, [2023-08-25 17:09]
با اینکه قبلا بدتر از این را تجربه کرده بودم،اما به دلیل اوضاع جسمی ام( بیماری ها به ویژه فشارخون و تپش قلب) و همچنین گرفتاری ها و فشار کار، چند تحمل ساعت نخست بازداشت برایم بسیار زجر آور بود،البته خوشبختانه خیلی زود از سهیلی که با اوضاع بیرون از زندان اندکی خو گرفته و درگیر کار و هزینه ها و روزمرگی شده به سهیلی که کابوس هر شکنجه گر است شیفت کردم/بازگشتم.
سهیلِ عادت کرده به اوضاع داشت زیر فشار بازداشت می شکست و سهیلِ آنارشیست/ ضد ستمگر/ ضد شکنجه گر ،به موقع جایگزینش شد،خیلی خوشحال شدم از اینکه کالبدم از شر آن روح معتاد به وضع موجود رها شد و دوباره خودم شدم…
از همان لحظات اول و پرخاشگری کسانی که برای بازداشتم آمده بودند می شد فهمید که دلایل این بازداشت، چه بود!
:دقیقا همان دلایلی که چند ماه پیش توسط ” اطلاعات سپاه “(نهاد موازی با این نهاد /پلیس امنیت ) بازداشت شده بودم:
(جملات کسانی که برای بازداشتم آمده بودند:
تو نمی خوای آدم بشی؟
اینهمه سال زندانی بودی, چرا دست از،این کارا بر نمی داری؟؟؟
رفتی بلوچستان چه غلطی بکنی؟
چرا هی میری کردستان؟
میری مردمو تحریک کنی، میری خرابکاری ؟؟اغتشاش؟؟؟
برای چی اخبار زندانها رو پخش می کنی؟؟؟
هدفت از کمک به زندانیا چیه؟
چرا هی اعتراض می کنی به گرونی و ..
خب تو انگلیس هم فقر و گرونی هست….
■
حرفهای تکراری ، دقیقا مشابه همین حرفها را در بازداشتهای قبلی هم شنیدم.
■
بعد از اینکه تمام وسایلم را شخم زدند گفتند سوار ماشین شو!
در عقب خودروی سمند سفید نشستم و به سمت پلیس امنیت حرکت کرد.
در مسیر هم بازجویی و غرغر ها و یاوه گویی هایشان ادامه داشت :
آخه چرا از این اغتشاشات حمایت می کنی؟
اینا یه مشت دانشجوی هرزه هستن که فقط واسه جذب جنس مخالف این کارا رو می کنن ، پسرا دنبال دختر بازی،دخترا به فکر پسر بازی،اینا خوشی زده زیر دلشون!
جمهوری اسلامی نباشه،هزار تا لاشخور میریزه تو این مملکت،درسته ما هم بی ایراد نیستیم،ولی ما بریم این مملکت از هم می پاشه…
این سه نفر ، بی وقفه حرفهایی شبیه به این می زنند و پیش از اینکه من جواب یک جمله را بدهم نفر بعد، چرندیاتی شبیه به این را می گوید…
سردرد گرفتم….
بالاخره رسیدیم،
پلیس امنیت،فاتب در نزدیکی شریعتی_تخت طاووس/ میدان سپاه…
پس از تشکیل کارت عکس( گرفتن مشخصات و عکس و اثر انگشت گرفتن)
گفتند اینجا بنشین تا بازجو بیاید.
در راهرو پشت درب اتاق بازجویی منتظر بودم، هر کدام از عواملشان که رد میشد یک پرخاشی می کرد،چرندی می گفت و …
یک مرد خیلی چاق با تیپ بسیجی طوری،که مسئول تشکیل کارت عکس بود گفت : خجالت نمی کشی؟
علیه امنیت نظام اقدام کردی و همینجور خونسرد نشستی اینجا؟؟؟
بهش گفتم تو خجالت نمی کشی؟
به حکومتی خدمت می نمی که با چند خط نوشته های انتقادی من امنیتش به خطر افتاده..
یکی دیگه اومد گفت:
عه! سهیل عربی!؟
بازم تو ؟
تو هنو آدم نشدی؟
گفتم ، چقدر خوشحالم و افتخار می کنم که از نظر امثال تو آدم نیستم،روزی که از نظر تو آدم شده باشم, باید از ننگ بمیرم…
درگیر شدیم و…
بازجو گفت بفرستیدش تو
یک اتاق تقریبا ۲۴ متری، یک میز بزرگ، چند تا صندلی،یک کامپیوتر،
بازجو روبروم نشسته بود ، بدون ماسک، من هم چشمبند نداشتم.
بازجو یک مرد نزدیک به چهل ساله,اسمش رضا مهرانی( دفعه بعد که دیدمش لباس فرم تنش بود، اسمش روی لباسش اتیکت شده بود)
بر خلاف اکثر مامورهایی که از صبح با آنها درگیر بودم، مودبانه صحبت می کرد.
اولش چند ثانیه ای به صورتم خیره شده بود، بعد حال و احوال کرد ، گفت آب یا هر چی می خوای بگو برات تهیه کنم …
بعد که گفتم ممنون, چیزی لازم نیستو چند دقیقه صحبت کردیم ،گفت فکر می کردم خیلی آدم خشنی باشی، یعنی عکستو که دیدم فکر کردم خیلی خشنی
ولی الان که صحبت کردیم به نظرم آدم آرومی میای
گفتم: آره،من از نظر اکثر آدمای اطرافم ، دوست، فامیل،همکار ، خیلی آروم و صبورم،جوری که حتی با زیادی آروم بودنم شوخی می کنن،میگن سهیل اصلا بد به دلش راه نمیده،هیچی عصبانیش نمی کنه،مگر ظلم به مردم…
حرفمو قطع کرد و گفت:
تا کی می خوای ادامه بدی؟
داری مثل شمع می سوزی ،آخرش که چی؟
چند لحظه روشنایی ایجاد می کنی و بعد …
همه چی فراموش میشه..
نمی خوای یه کم زندگی کنی؟
گفتم همه این تلاشها برای اینه که بتونیم زندگی کنیم،
ما توقعی بیش از این نداریم.
گفت: ولی با برانداختن جمهوری اسلامی مشکلات مردم تموم نمیشه, تازه بیشتر هم میشه ، من خیلی از انتقاداتت رو قبول دارم،اینا حرف منی که دارم برای این حکومت کار می کنم هم هست، ولی من می دونم که رفتن جمهوری اسلامی پایان این اوضاع نیست،بدتر شدنشه …
بهش گفتم :سقف آرزوهای من خیلی بلندتر از تصور شما است، من اصلا به جمهوری اسلامی فکر نمی کنم،
هدف من و همرزمانم بسیار بزرگتر از ” صرفا براندازی” حکومت فعلی است ، من به انقلاب و فرگشت فکر می کنم، یعنی بی عدالتی، سرکوب، خفقان،نابرابری/ تبعیض ، فساد و هر شکل از،ستمگری را نابود کنیم و نظم ، عدالت،رفاه،برابری، آزادی و در یک کلام ” زندگی ” را جایگزین این زجر کش شدن کنیم.
دقایقی با هم بحث کردیم و سپس بازجویی به سبک سنتی آغاز شد .
پرسش اول:
هدف و انگیزه خود را از سفرهایی که به بلوچستان و کردستان کردید را بنویسید.
) هر سئوال را روی برگه بازجویی می نویسد و بعد شفاهی می پرسد و می گوید اول بهم شفاهی توضیح بده و بعد بنویس.
می رفتی اونجا چکار کنی؟
با کیا ارتباط داشتی؟
از کجا پول می آوردی برای این سفر ها
اصلا اول بگو کارت چیه؟
درآمدت از کجاس
(پاسخ من: )
_: کار و تخصص اصلیم عکاسی خبری، البته بعد از بازداشت سال ۹۲ ، دیگه دوربین و وسایلم را از دست دادم، الان چند تا کار پاره وقت دارم:
تدریس خصوصی، ترجمه،
برای یک شرکت هم به عنوان مشاور امور تبلیغاتی و عکاس کار می کنم، اگه وقت بمونه چند ساعتی هم با موتور اسنپ کار می کنم،البته این کار را بیشتر به قصد شناخت جامعه انجام میدم،چون قشنگ آدم کثافتو می بینه تو این شغل،درد کارگر،ظلم تازه به دوران رسیده ها و…
معمولا از شنبه تا چهارشنبه روزی ۱۶ تا ۱۸ ساعت کار می کنم، آخر هفته هم میرم سفر،سفرهای من هزینه چندانی نداره،من کلا آدم کم خرجی هستم،با اتوبوس میرم،یک نان و یک سیب کل غذای من در یک روز،کل هزینه رفت و برگشت و خوراک سفر من از پانصد هزار تومن بیشتر نمیشه،تو تهران بمونم هزینه ام بیشتره،تو تهران یه فلافل صد هزار تومنه،تو سنندج بهترین غذا زیر سی هزار تومن…
هدف من از سفر ،یادگرفتنه
دلم می خواد واقعیت را ببینم, دلم می خواد کنار مردم باشم، ازشون یاد بگیرم،بفهمم دردهاشون چیه،درمان چیه…
بازجو: تو اغتشاشات یا به قول خودت اعتراضات هم شرکت داشتی؟
پاسخ : اعتراض که جرم نیست، به نظرم اعتراضات مردم بر حق است و این سرکوبگران هستند که دادخواهی مردم را با گلوله و بازداشت و اعدام پاسخ می دهند،اغتشاش کاری است که سرکوبگران انجام می دهند..
بازجو: بله مردم حق دارند اعتراض کنند, ولی مامور ما هم حق داره با اون که شهرو به آشوب می کشه برخورد کنه،
سطل آشغال آتش میزنن، خیابون می بندن،به اموال عمومی آسیب میزنن
) پاسخ من :
اولا که اکثر مردم فقط راهپیمایی کردند،بدون سلاح ، بدون خشونت و تخریب،ولی مامورهای شما حتی به عاببرین پیاده هم شلیک کردند،آتش زدن سطل زباله ها و سنگ پرت کردن،واکنش بود،
اگر قانون رعایت شود و جای اعتراض و مجوز اعتراض به مردم داده شود…
خب درخواست مجوز کنید
_ خب درخواست مجوز هم بارها شده و مخالفت کرده اند
بازجو: چون مخالفت شده باید اغتشاش کرد؟
کدوم اغتشاش؟ زندگی مردمُ سوزوندن، اینهمه دسته گل،اینهمه دختر و پسر جوان …کشتن ،کور کردن….توقع دارید سکوت کنیم؟؟؟؟
■■■
وسط،همین بحثها قلبم خیلی درد گرفت،سر دردم بیشتر شد
خودش فهمید حالم بد شده،زنگ زد اورژانس
اورژانس اومد فشارمو گرفت،گفت خیلی بالاست،باید ببریمش بیمارستان
بازجو گفت : خودمون می بریمش
بعد از رفتن مامور اورژانس
گفت چند تا سئوال دیگه می پرسم،اگر بازم دیدی حالت خوب نشد میبریمت بیمارستان
…
خب در مورد گزارشهایی که از اوضاع زندان می نوشتی بگو, این کمپین حمایت از دادخواهان در بند، چند تا مصاحبه هم با خبرنگارهای فرانسوی داشتی درباره اوضاع زندانها، اینها مصادیق فعالیت تبلیغی علیه نظامه
چه توضیحی داری؟
_:
پاسخ من :
به نظرم سرکوب منتقدین ،اینکه یک حکومت منتقد و مخالفش را زندانی، شکنجه و اعدام کنه,,تبلیغ علیه اون چیزیه که بهش میگی نظام!
■■
از ساعت ده صبح تا نزدیک هشت شب بازجویی ادامه داشت،
بیشتر سئوالها درباره سفرها( به ویژه به بلوچستان و کردستان) ، انتشار اخبار زندان و توضیح اوضاع زندانیان،حمایت از اعتراضات مردم و انتقاد به اوضاع موجود بود.
من هم به جای دفاع از خودم به نماینده جکومت بابت اینهمه ظلم و بی عدالتی حمله کردم…
در نهایت تصمیم گرفت که مرا به بازداشتگاه بفرستد تا فردا که بازجویی را ادامه دهد.
با سه مامور به بازداشتگاه گیشا منتقل شدم و در یکی از سلولها محبوسم کردند.
سلولهای این بازداشتگاه بسیار کثیف و حتی فاقد استانداردهای آیین نامه سازمان زندانها است، در هر سلول انفرادی بیش از پنج نفر را کنار هم محبوس کرده بودند،چون تعداد بازداشتی ها زیاد و جا کم بود.
مامور از من پرسید تو مگه چکار کردی؟
گفتن تو سلول تکی حبست کنیم،دور از بقیه
تروریستی؟
وقتی بهش گفتم بابت چند تا انتقاد به اوضاع موجود بازداشت شدم،خیلی عصبانی شد،
گفت اینهمه نظم اینجا رو به هم زدن ، مجبور شدم زندانیهای دو تا سلول رو بفرستم تو یک سلول،کلی سفارش کردن تو با هیچکی هم صحبت نشی.…
گفتم حتما قاتل زنجیره ای هستی
واسه چند تا پست و استوری تو اینستا آخه ؟؟؟؟؟
موقع ورود به این بازداشتگاه( قرارگاه عملیات واقع در گیشا کوچه پارک ) لباسها و دارو ها و هر چه داشتم را گرفتند و فقط یک دست لباس خیلی کثیف و تنگ و سه پتو به من دادند و در سلول آخر محبوسم کردند.
صدای ناله زندانیان در بند می پیچید،سلول من نزدیک بخاری بود،خیلی خیلی گرم، داروهای را ندادند،فشارم رفت بالا ،تپش قلبم شدیدتر شد…
اورژانس خبر کردند …
مامور اورژانس گفت باید فورا به بیمارستان منتقل م کنند،
رئیس بازداشتگاه گفت خودمان به بیمارستان مخصوص می بریمش، این زندانی امنیتی است، هر بیمارستانی نمیشه بردش…
نزدیک ساعت سه صبح ماشین آمد و قرار شد به بیمارستان منتقل شوم،مامور انتقال از اینکه مجبور شده بود در این ساعت کار کند عصبانی بود و سر من خالی کرد.
دستهایم را از پشت ، خیلی سفت با دستبند تیز بست، به پاهایم هم پابند تیزی زد و پرتم کرد عقب ماشین،
فشار خون و تپش قلبم خیلی بالا بود و در این حالت دستبند و پابند تیز هم به من زدند و ….نفسم بالا نمی آمد
به بیمارستان ( امام سجاد) که رسیدیم
تا دکتر اوضاعم را دید و فشارم نوارقلبم را گرفت، دستور داد در بخش مراقبتهای ویژه
CCU
بستری شوم.
فشارم بالای بیست بود و چهار روز طول کشید به نزدیک شانزده برسد.
بعد از چهار روز از بیمارستان مرخص شدم و به دادسرای اوین منتقل شدم.
بازپرسی شعبه سه
بعد از ظهر جمعه از بیمارستان مرخص شدم و از همانجا مستقیم با دو مامور به دادسرای اوین برده شدم، در آن ساعت خود محمدی ( بازپرس شعبه سه ) حضور نداشت، بنابراین طاریان رئیس آن زمان اجرای احکام به عنوان قاضی کشیک مرا بابت اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام بازپرسی( تفهیم اتهام ) کرد.
طبق معمول مامور پلیس امنیت بالای سرم ایستاده بود و با زور می خواست ، آنچه به نفع آنها( سرکوبگران ) است را بنویسم،
البته که قبول نکردم و او مدام تهدید می کرد …
همین کار را ماموران قرارگاه ثارالله هم در بازپرسی های قبلی انجام می دادند،در حالی که حضور آنها هنگام بازپرسی غیر قانونی است.
پس از پایان بازپرسی به زندان تهران بزرگ تحویل داده شدم،
این سومین بار بود که محبوس شدن در این زندان را تجربه کردم
اینبار کنار دادخواهان انقلاب/ فرگشت ” زن، زندگی ، آزادی_ عزیزانی که در جریان قیامهای اخیر بازداشت شده اند…
#دراتاق_بازجویی
○○○
بهمن ۱۴۰۱
زندان تهران بزرگ, تیپ شش، کوچه غربی،معروف به کوچه ی ” زن زندگی آزادی، جایی که تمام زندانی هایش در قیامهای اخیر ( از شهریور ۱۴۰۱ به بعد_ پس از به قتل رسیدن ژینا ) بازداشت شده اند.
یکی از همبندی هایم،( جوانی نوزده ساله ، زاده و بزرگ شده در رشت،دانشجو در تهران..) خواست که دقایقی در هواخوری با هم گپ بزنیم.
به هواخوری رفتیم،
گفت:
من و نزدیک به صد نفر از این بند و نزدیک به چهارصد نفر دیگر در بندهای این کوچه،می خواهیم شورش کنیم،می خواهیم در های زندان را بشکنیم،با زندانبانها و گارد بجنگیم و از زندان خارج شویم،همزمان تعدادی از دوستانمان هم از بیرون زندان اقدام می کنند .
نقشه خوبی داریم،می خواهیم نظرت را بپرسیم،چون می دانیم که قبلا دو بار دیگر هم اینجا زندانی بودی و تجربه شورش در زندان هم داری…
این کار باعث می شود بقیه
زندانیها در دیگر زندانها هم به فکر شورش بیفتند و …
■■
این لحظات زیبا ترین لحظات زندگی ام بود ،خستگی سالها جنگیدن در این نبرد نابرابر که به ما تحمیل شد از تن و روانم در رفت …
درد ها را فراموش کردم و به آینده امیدوار شدم…
سالها پیش ، وقتی در بندی که اکثر زندانیانش سلبریتی های سیاسی بودند ،حرف از شورش و نا فرمانی می زدیم،ما را سرزنش می کردند،
سلبریتی هایی که عناوین و نامهایشان را دو تریلی هم نمی کشید،فقط به فکر رفاه شخصی و خوش گذرانی در زندان بودند،به فکر شام و نهار بهتر،موبایل جدید،تلوزیون و یخچال و مرخصی…
اما دادخواهان در بند نسل جدید امروز به شورش در زندان می اندیشند ،
ما در نسل خودمان اقلیتی در اقلیت بودیم،آنها در اکثریتند و این یعنی پیروزی…
■■
چند روز بعد از این گفتگو ، من به زندان گوهر دشت تبعید شدم و آن جوان و اکثر محبوسان در آن بندها آزاد شدند،
شک ندارم که شکنجه گران فهمیدند،این نسل را نمی توان محبوس کرد,
هر یک نفر کشته شه،هزار نفر پشتشه،
تکثیر میشه …
هر کس که زندانی بشه،قوی تر و با تجربه تر از پیش ادامه خواهد داد…
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنی؟؟؟؟؟
●
■
#قفس_را_بسوزان
●
کوچه شرقی _ کوچه غربی
☆
زندان تهران بزرگ همانطور که روی سر درش نوشته مجموعه زندانها است،یعنی سی و دو زندان موسوم به تیپ که تا کنون شش تیپ راه اندازی شده،
هر تیپ ۲کوچه و در هر کوچه پنج بند ساخته شده،کوچه غربی تیپ شش محلی است که بازداشت شدگان قیام زن زندگی آزادی در آن محبوسند
و در کوچه شرقی زندانیان موسوم به شعبه ای،یعنی کسانی که بابت جرائمی مثل سرقتهای کوچک و فروش مشروبات الکلی و…که معمولا از سر فقر و ناچاری بوده بازداشت شده اند.
از جمله تجربیات مهمی که مبارزان جوان در روزهای محبوس بودنشان کسب می کنند،دیدن این واقعیتها و آسیبهای اجتماعی است.
هر روز به تعداد افرادی که برای نخستین بار به زندان می افتند اضافه می شود،
پرینت خیلی از این افراد را می بینیم ، رد مال( مبلغی که به خاطر آن بازداشت شده اند) کمتر از پنج ملیون تومان است،یعنی فقط برای تامین نیازهای چند روز مجبور به این کارها شده اند.
اوضاع زندانیان در بندهای سیاسی و شعبه خیلی دشوار است ، اما بندهای اختلاسی به هتل می ماند ، در بندهای مبارزان #انقلاب ” زن زندگی آزادی ” و در بندهای شعبه ، خبری از تلوزیون و فرش و یخچال نیست .
اکثر زندانیان حتی توان خرید آب آشامیدنی ندارند و مجبورند از همین آب شور و پر لجن زندان بیاشامند،کمتر کسی قدرت خرید از فروشگاه دارد و مجبورند با همین اندک غذای بی کیفیت زندان بسازند.
فقط در سه زندان تهران بیش از چهل هزار نفر با رد مالهای کمتر از ده ملیون محبوسند و به راحتی می توان فهمید که اگر این افراد شغل و درآمد کافی داشتند، پایشان به زندان باز نمی شد …
زندانی شعبه ای یعنی کیسه بوکس مامور آگاهی و زندانبان،زندانی شعبه ای اگر چه از مهمترین قربانیان فقر و بی عدالتی است، اگرچه در زندان از او بیگاری می کشند و هزار بلا سرش می آید،اما حتی خیلی از مدعیان دفاع از حقوق کارگران نیز به آنها توجه کافی نکرده اند .
زندانی شعبه بیرون از زندان کارگر بود،درآمدش از هزینه هایش کمتر بود،زیر خط فقر بود …
مجبور شد مشروب بفروشد،مجبور شد از صندوق صدقات پول بردارد…
حالا در زندان از او بیگاری می کشند ،روزی دوازده ساعت در کارگاه های بنیاد تعاون حامی با دستمزدی که کمتر از ده درصد حقوق تعیین شده وزارت کار است کار می کند و درآمدش حتی به اندازه خرید آب آشامیدنی هم نیست!
ادامه دارد
#بند_شعبه #زندانی_شعبه_ای #آسیب_شناسی
زمستان ۱۴۰۱
اینجا زندان تهران بزرگ ، تیپ شش، سالن دو
(یکی از بندهایی که بازداشت شدگان در قیامهای اخیر” موسوم به انقلاب زن زندگی آزادی” در آن محبوسند)
ساعت ده شب اعلام زمان خاموشی می شود، همه باید روی تختهایشان باشند …
معمولا پیش از اعلام خاموشی یکی از همبندی ها شعر یا ترانه ای می خواند ؛
امشب پویا شعری خواند که آخرش اینگونه تمام شد :
” آن شاه که به صد مهره نمیباخت،
تاجُ از سرش تو میدون لشگر پیاده انداخت”
ما مردمی هستیم که تاج از سر ستمگران زیادی انداخته ایم، شما که عددی نیستید, عمامه های شما را هم می اندازیم و سرنگونتان می کنیم…
اکثر همبندی ها با سوت و هورا کشیدن با او همراهی کردند ، ناگهان یکی از سلطنت طلبان خشمگین شد و فریاد زد :
چی شد ؟
چی شد؟
خاندان ایران ساز پهلوی را با این آخوندا یکی می کنی؟
کسی تاج از سر اعلا حضرت ننداخت، خودش رفت، چون چپولها و مجاهدهای ابله مثل تو لیاقتشو نداشتن
چپ یعنی چپاول
کمونیسم یعنی خدانیست
شما نه خدا دارید نه وطن
…
زنده باد شاه شاهان ، به زودی خودمون دوباره تاج بر سرش میگذاریم و شما بی وطنها را مجازات می کنیم…
چند نفری هم براش سوت زدند و هورا کشیدند
بعد حمله کرد که پویا رو کتک بزنه،چند نفر سرش داد زدن گفتن خجالت بکش
برای شعر خوندن میخوای کتک کاری راه بندازی ؟؟؟
■■
اکثر اعضای بند ایدئولوژی خاصی ندارند،صرفا برای زندگی میجنگند،طرفدار حزب و گروه خاصی نیستند،جان به لب شده اند،از اوضاع فاجعه وار فعلی خسته و خشمگینند….
اما هنوز چند نفری هستند که روی طرز فکر و گروهی که طرفدارش هستند بیشتر تعصب دارند تا روی مبارزه و دادخواهی….
این شکل دعوا ها امروزه خیلی کمتر از سالهای پیش شده، اما همین اندک اختلافها هم آسیبهای بزرگی به مبارزه رسانده..
خوشبختانه این دو نفر بعد از چند روز آشتی کردند
قسمت دردناک ماجرا این بود که هر دوی آنها کارگر و از قشر کم درآمد جامعه هستند ، همدرد هم هستند اما به ندرت همراه همند،که اگر همراه هم باشند چقدر زورشان بیشتر می شود…
وقتی آشتی کردند پویا به شوخی بهش گفت: عیبی نداره بهم گفتی چپاولگر ، ولی من تمام داراییم تو زندگی یه موتور قراضه که با قسط و قرض خریدم ، خرج دانشگاهم درمیارم،به خونه کمک می کنم…
تو به خاطر کسی که هیچ وقت همدرد من و تو نبوده خواستی کتکم بزنی ، اگر هم می زدی ازت دلگیر نمی شدم، تو خیلی مقصر نیستی، شاید من و امثال من بیشتر مقصریم که تو چنین پناهگاهی برای خودت پیدا کردی….
■■■
فروردین ۱۴۰۲
ما موظف به امیدوار و مصمم ماندنیم…
عمو سعید ( ماسوری)از چند روز پیش ، طبق معمول هر سال سبزه و بقیه لوازم سفره هفت سین را فراهم کرد، با هم فرشا و موکتای بندُ شستیم، دیوارا و هواخوری را تمیز کردیم، عمو حسن( صادقی ) و محمد (شافعی)شیرینی و کلوچه درست کردن ، مصطفی و حمزه شام شب عید( سبزی پلو ) درست کردن…
هر کس یک جای کارُ گرفت تا باز بتونیم با همین امکانات ، تا حدی فضا را شبیه به خانه کنیم، تا به ویژه جوانتر ها کمتر حس غربت و دلتنگی کنند و دوری از عزیزان کمتر آزارشان دهد…
امسال ، سال ویژه ای بود ، پر از رویدادها و تحولات امیدبخش، البته که سختی ها و مصیبت هم کم نداشتیم…
ولی تحولات مهمی نسبت به سالهای پیش داشتیم
چند تا از قدیمی های بند ، پس از سالها حبس ، آزاد شدند
عمو ارژنگ( داودی) ، آقای پیروز منصوری و …
چند تا جوان هم به جمع ما پیوستند
ترکیبی از خیلی با تجربه ها و خیلی جوانها باعث انتقال انگیزه جوانها به ما پیرمردها و انتقال تجربه ما به جوانها شده …
هر زندانی خیلی زود به خانواده جدیدش ( همبندی هایش) عادت می کند و جدا شدن و جدا ماندن از هر کدام از خانواده ها سختی و زجر زیادی دارد ، اما به هر روی برای رسیدن به آزادی باید بر این سختی ها غلبه کرد …
پشت دیوارهای این بندها دادخواهان بسیاری در حال تلاش برای حفظ روحیه خود و همبندیانشان هستند و آنچه امیدبخش است روحیه بالای مبارزان و همبستگی بین آنهاست که امیدواریم در همه جا این اتحاد تقویت شود…
روحیه بالا و همبستگی زندانیان سیاسی بسیار امیدوار کننده است، همین همدلی را در خیابانها و در اعتراضات هم دیدیم، مردم برای ایجاد تحولات مثبت مصمم شده اند و نوروز واقعی( روزهایی نو و خوب ) را به زودی می سازند…
امیدواریم این آخرین سالی باشد که عزیزانمان در بند هستند، امیدواریم که سالهای اعدام و شکنجه را هرچه زودتر و با اتحاد و رزم مشترکمان به پایان برسانیم…
سر میاد زمستون
#دادخواهان_دربند
○○○●●●
ای کاش که ” شعر” می شدم اما …
☆
آرزویم این بود که شعری شوم
زیباترین و مهمترین شعر تاریخ…
شعری که تا همیشه خوانده شود،
شعری که بر تاریکی ها چیره شود…
همچون ستاره ها که ظلمات را مغلوب خود می کنند!
شعری که جهان را دگرگون سازد و فرگشت ساز باشد.
…
آرزویم این بود که شعری شوم اما…
هر آینه چرک نویسی بیش نیستم ، آن هم نه چرک نویسی که یک انسان آن را نوشته؛ چرک نویسی هستم که توسط یک زندان نوشته شده !!!
. نویسنده من یک زندان است!
زندانی بزرگ و پر از فاجعه هایی که درونش رخ می دهند..
عوامل حکومتی که این زندان را ساخته اند با افتخار از آن به عنوان بزرگترین زندان خاورمیانه یاد می کنند…
او ( زندان) می خواهد با شما از رویدادها، حوادث و فجایعی که درون بندهایش، سلولها ی تشدید مجازات، سگ دونی، گاردنی( سرویس بهداشتی)، در دفاتر عوامل حفاظت اطلاعات،زیر هشت، در زاغه ها، در هواخوری ها، بهداری و دیگر بخش هایش افتاده برایتان بنویسد.
می خواهد از گیوتینهای قطع انگشت که انگشتان سارقان کوچک را قطع میکنند. آنها که باعث روی آوردن اجباری مردم به اعمالی نظیر سرقت شده اند. از آن زندانیانی که از شدت فقر و به دلیل نیافتن شغلی که دستمزدی مناسب با هزینه ها و این گرانیهای سرسام آور داشته باشد، پایشان به زندان باز شده و انگشتانشان برای رد مال یا بدهی کمتر از ۱۰ میلیون تومان قطع شد، بنویسد …
می خواهد از سفره های خالی زندانیان و سختی هایشان در اکثر بندها و شبه حسینه هایی که در ظاهر محل عبادت و به واقع فرصتی برای خودنمایی و ریاکاری غارتگران بزرگ است؛
از بندهای موسم به بند اختلاسگران یا تروریست های اقتصادی بنویسد.
از دادخواهان دربند، آنها که علیه مبارزه با فساد، نابرابری، سرکوب و دیگر اقسام بیدادگری قیام کردند و پاسخ فریادشان و پاسخ مطالبه حقوق پایمال شده خود را با شکنجه های گوناگون، از جمله محبوس کردنشان دادند. از مقاومت و اتحادشان حتی در هنگام تشدید شکنجه ها …
بنویسد
از با انگیزه های دادخواهان در بند
از شباهتها و تفاوتهایشان…
اما از بس رویدادها درهم تنیده و پیچیده و فراوان است، از بس تحولات و فجایع زیاد هستند و سریع رخ می دهند ..
سرسام گرفته و نمی داند از کجا آغاز کند
Soheil Arabi, [2023-08-25 17:09]
□□○○
شاید این نخستین متنی باشد که توسط یک زندان نوشته می شود و بنا بر این طبیعی است که نوشتن برای این نویسنده ی خاص ( زندان ) دشوار باشد!
بهتر است از یک روز معمولی شروع کنیم !
یک روز معمولی در تیپ شش زندان تهران بزرگ
کوچه غربی
بندهایی که محل محبوس شدن دادخواهان است ( بند معترضین_ بازداشت شدگان در قیام ” زن ، زندگی آزادی )
●●
از بیدارباش صبحگاهی
از آمار صبحگاهی
از هواخوری اجباری در سرما در حالی که اکثر زندانیان لباس گرم ندارند …
پس از پایان محاکمه یا دادرسی و بازگشت به زندان، اعزامیها و تازه واردها را به اتاق بازرسی میفرستند، هر متهم یا محکومی وارد زندان میشود، چه برای نخستین مرتبه و چه هنگامی که از مرخصی و اعدام بازگشته باید بازرسی شود، بازرسی اینگونه است که زندانی را به یکی از دو کابین اتاق بازرسی میفرستند و در حضور سرباز و درحالیکه تمام لباسهایش را از تن درآورده، حتی لباسهای زیر، کاملا عریان، ۱۰ بار بشین و پاشو میرود. این اعمال به این بهانه باید انجام شود که زندانی وسیله ممنوعه، مثل موبایل و مواد مخدر با خود به درون بند نبرد، یعنی برای جلوگیری از انباری زدن، ”انباری زدن یعنی پنهان کردن وسایل ممنوعه به ویژه مواد مخدر یا موبایل داخل مقعد“ ۱۰ بار بشین و پاشو به این فرد که اگر چیزی در مقعد کارکنان زندان بهتر از هر کسی میدانند که ۹۹ ٪از مواد مخدر، موبایل، سیمکارت و دیگر وسایل ممنوعه توسط خود زندان بانها و به ویژه حفاظت اطلاعات زندان و حاج آقاهایی که هیچکس حق بازرسی آنها را ندارد وارد زندان میشود. اما مثل خیلی از اقدامات و اعمال دیگرشان، این بازرسیها نیز بیشتر به منظور نمایش پیشگیری از وقوع جرم انجام میشود. پس از بازرسی جدیدالورودها به قسمت تشکیل کارت عکس فرستاده میشوند تا عکس، اثر انگشت و مشخصات آنها را ثبت کنند و اعزامیها به تیپ و سپس به بند خود باز میگردند.
●
هر روز حدود ساعت هشت صبح ، آمار صبحگاهی گرفته می شود، زندانبان طبق آماری که دارد ، زندانیان را می شمارد
شیوه های آمار گرفتن در هر بند به گونه ای است و تفاوتهایی بین شیوه های آمارگیری وجود دارد، در اکثر بند ها نزدیک به اذان صبح اعلام بیدارباش برای وضو گرفتن و آماده شدن برای نماز صبح می شود ، در بسیاری از بندها نماز خواندن اجباری است ، حتی در این زندان که خیلی وقتها آب قطع است و زندانیان بدون وضو نماز می خوانند، اما معمولا زندانیان سیاسی این اجبار را نمی پذیرند و بیدار باش اولیه نزدیک به آمار صبحگاهی است، بعضی از زندانبانها هواخوری اجباری صبح را هم به زندانیان تحمیل می کنند
با توجه به اینکه اکثر زندانیان لباس گرم مناسب ندارند، این هواخوری های اجباری باعث بیماری های زیادی شده …
پس از آمار معمولا صبحانه صرف می شود، به ویژه در بندهای سیاسی معمولا همه با هم سر یک سفره می نشینند و هر چه هست را با هم مصرف می کنند.
جیره صبحانه سه گونه است، یک روز پنیر ، یک روز مربا و کره و یک روز حلوا ارده ( به طور چرخشی)
البته کیفیت و کمیت جیره غذا طوری است که برای نیازهای بدن کافی نیست …
سه نوع رایج شیوه تغذیه زندانیان بدین صورت است :
گروه اول دُلی خورها( کسانی که صرفا از جیره ای که سازمان زندانها به هر زندانی می دهد تغذیه می کنند)
* دُلی مخفف دولتی است ، یعنی غذای دولتی …
گروه دوم غنی سازان هستند
کسانی که علاوه بر جیره دولتی ، خودشان اندک توانی برای خرید دارند ، از فروشگاه لوازم و خوراکی هایی می خرند و با غذای زندان ترکیب می کنند .
برای مثال، جیره صبحانه به اندازه یک قاضی کبریت/ کمتر از پنجاه گرم پنیر است، غنی سازان مقداری پنیر از فروشگاه می خرند و با جیره ترکیب می کنند..
جیره نهار برنج با کمی سویا است، غنی سازان یک کنسرو ماهی تن می خرند و روی برنج جیره می ریزند …
شام جیره یک سیب زمینی و یک تخم مرغ پخته شده است،
غنی سازان کمی خیارشور و نخود به آن اضافه می کنند و شبیه به الویه می شود…
گروه سوم، شخصی خور ها هستند
…
#فرگشت_ژن_ژیان_ئازادی
تا اواسط دهه نود ، تعداد غنی سازان از دُلی خورها بیشتر بود ، اما امروزه و با توجه به گرانتر شدن کالاها و کمتر شدن قدرت خرید مردم ، تعداد دُلی خورها روز به روز بیشتر می شود ،
تعداد شخصی خورها( کسانی که خودشان خرید می کنند و جیره زندان را نمی خورند ) خیلی کم هست، اکثر آنها زندانیانی هستند که در عرف ” اختلاسگر یا مجرم مالی ” نامیده می شوند، البته آنها مجرمین اصلی نیستند، همه می دانیم که اینها را صرفا جهت نمایش برخورد با مجرمین مالی به زندان می آورند و اصل کاریها هرگز زندانی نمی شوند، اینها در واقع گردنگیر یا نوچه های اختلاسگران اصلی هستند، اما همینها هم اوضاع مالی خیلی خوبی دارند و زندان را برای خود تبدیل به هتل می کنند.
Soheil Arabi, [2023-08-25 17:09]
در زندان امکاناتی دارند که خیلی از مردم بیرون زندان از آنها محرومند.
■
سال ۹۸ ؛ در تیپ پنج بند معروف به آبانی ها ، اکثر بازداشت شدگان قیام آبان توان خرید از فروشگاه زندان یا رستوران را نداشتند ؛ حتی توان خرید آب آشامیدنی سالم را هم نداشتند و مجبور بودند از همین آب شور پر از لجن که از شیر های آب لوله کشی زندان بیرون می آید بیاشامند…
آنها با تعداد زیادی از همین اختلاسگرهای درجه سه و چهار همبند شدند و اختلاف و شکاف طبقاتی را به وضوح دیدند،
زندانیان قیام آبان از همین غذای بی کیفیت و اندک زندان تغذیه می کردند و همبندی های مالیشان هر روز کباب و بهترین غذاها
زندانیان آبانی تلوزیون و یخچال نداشتند و آنها بهترین تلوزیون، یخچال و فرشهای گران قیمت …
این روند هنوز ادامه دارد .
کاش خبرنگاران مستقل می توانستند همزمان از تیپ پنج ( محل نگهداری زندانیهای مالی ) و تیپ شش محل محبوس شدن دادخواهان ( زندانیان سیاسی) گزارش تهیه کنند.
در بند های دادخواهان( افرادی که در جریان اعتراضات بازداشت شده اند)
هیچ تلوزیون و فرشی نیست، زندانیان حتی یخچال هم ندارند، خیلی ها توان خرید آب آشامیدنی سالم را ندارند و آب شور و پرلجن زندان را می آشامند…
اما در بند اختلاسی ها فرشهای گران؛ یخچال ها و تلویزیونهای گران و به روز
امکاناتی بهتر از هتل…
دادخواهان در بند معمولا قدرت خرید چندانی ندارند، اما همان اندک خوراکیهایشان را با هم مصرف می کنند
پس از آمار ، همدیگر را در آغوش می گیرند و سفره صبحانه را پهن می کنند، کارها به طور اشتراکی انجام می شوند، یکی چای دم می کند، چند نفر سفره را پهن می کنند و لوازم را می چینند، چند نفر مسئول شستشوی ظروف و ….
در بند آبانی ها ، اکثر زندانیان سیاسی از جنوب و حاشیه شهر بودند، در بند بازداشت شدگان قیام ( فرگشت زن زندگی آزادی) نیز اکثر زندانیان از همین مناطق هستند ، البته از مرکز و شمال شهر هم تعدادی هستند.
ترکیب طبقه کارگر و طبقه نسبتا متوسط ( به لحاظ درآمد ) در این دوره( ۱۴۰۱) بیشتر به چشم می آید .
در اکثر بندها ، وکیل بند را اداره تعیین می کند ( اداره یعنی عوامل مدیریت زندان مثل رئیس زندان، رئیس تیپ، رئیس اندرزگاه و افسران نگهبان)
وکیل بند هم ، معاون و انتظاماتها و خدماتی ها را انتخاب می کند.
در هر بند کارهایی هست که زندانیان باید خودشان آنها را انجام دهند،
مثل نظافت سالن ، اتاقها، سرویسهای بهداشتی ، هواخوری و …
گرفتن جیره غذایی و بهداشتی ، شستشوی دیگها ، بیرون بردن زباله ها و …
وکیل بند موظف به مدیریت این امور است، البته معمولا وکیل بندها با سرکوب و فحاشی و دعوا و توزیع موادمخدر بند را طوری که مطلوب زندانبانها است نگه می دارند و خودشان هم سود زیادی از فروش موبایل، مواد مخدر و دیگر اقلام ممنوعه می برند.
اما در بندهای سیاسی ، معمولا سیستم مدیریت داخل بند متفاوت است،
به جای وکیل بند ، یک یا چند نفر به عنوان نمایندگان اعضای بند جهت مذاکرات با زندانبانها انتخاب می شوند و سایر کارها هم به طور اشتراکی انجام می شوند.
در بندهای عادی تعدادی از زندانیان به عنوان خدماتی انتخاب می شوند بابت نظافت بند، حمل و شستشوی دیگ و چنین کارهایی دستمزد می گیرند ، اما در بندهای سیاسی این کارها را همه با هم ( نوبتی ) انجام می دهند.
تا پیش از سال ۹۶ ، اتحاد خوبی بین زندانیان سیاسی وجود نداشت، درگیری های حزبی ، درگیری بر سر ایدئولوژی( ایسم و ایستها ) درگیری بر سر رهبران و …خیلی به چشم می آمد ، اما خوشبختانه از نود و شش به بعد این درگیری ها کمتر شده و دادخواهان نسل جدید بیشتر از اینکه روی حزب و ایدئولوژی خاصی تعصب داشته باشند، روی خواسته های زندگی محور تمرکز دارند و از آبان ۹۸ به ندرت دیدیم که درگیری های حزبی بین زندانیان سیاسی اختلاف ایجاد کند.
نگاه از بالا به پایین ( آنطور که خیلی از ما تازه واردها به بند ۳۵۰ را آزار می داد ) در بین مبارزان نسل جدید وجود ندارد .
وقتی برای کسی مشکلی پیش می آید همه تلاش می کنند به او کمک کند ، هنگام آزادی هر زندانی همه از ته دل و با خوشحالی برایش سرود می خوانند و همین اتحاد باعث خشم و نگرانی سرکوبگران شده است.
هر بار که زندانیان سرود می خوانند ، زندانبان اعلام هواخوری تنبیهی اجباری در هوای سرد می کند.
●
زندان تهران بزرگ در محیطی کویری ساخته شده ، زمستانهایش بسیار سرد و تابستانهایش بسیار داغ است.
در این زمستان سرد ( دی ماه ۱۴۰۱)
تقریبا هر روز زندانیان در هوای سرد بدون داشتن لباس گرم فقط به دلیل سرود خواندن ، تنبیه می شوند ،
اگرچه این تنبیه نتیجه معکوس برای سرکوبگران دارد و بیشتر باعث مصمم و متحد شدن دادخواهان در بند می شود…
Soheil Arabi, [2023-08-25 17:09]
گوناگونی و تفاوت وجود دارد ، اما درگیری و خود برتر بینی خیلی خیلی کمتر شده
آرش بهایی است، الناتان یهودی است، اکبر مسلمان است …
خداپرست و بی خدا، دیندار و بی دین ، بچه اسلامشهر و بچه پونک و آریاشهر و تهرانپارس و افسریه ، تهرانی و کردستانی، کرمانشاهی، مسجدسلیمانی، اهوازی ، گیلک ، بلوچ و …
همه کنار هم هستند و با هم فریاد می زنند:” #زن #زندگی #آزادی “
****
پس از صبحانه خوردن، هر کس به کاری مشغول می شود ،
آرش، مسئول بهداری است ،
از شب قبل اسامی بیماران را یادداشت کرده و آنها را به بهداری می برد و داروهایشان را از داروخانه بهداری زندان تحویل می گیرد و به بیماران می رساند.
( آرش بهایی است، او و همسرش مهر ماه ۱۴۰۱ بازداشت شدند ، ۳۵ ساله است، در دانشگاه بهاییان در رشته برنامه ریزی کامپیوتر تحصیل کرده ، علاوه بر اینکه مسئول بهداری بند است در امور آموزشی هم به همبندیانش کمک می کند )
▪︎
مسیح مسئول کتابها است، تعداد کمی کتاب در بند توسط زندانیان تهیه شده ، مسیح مسئول نگهداری از کتابها و امانت دادنشان به همبندیهایش است.
تهیه کتاب در زندان بسیار دشوار است، باید بارها نامه نگاری کرد و از چند مسئول زندان مجوز گرفت ، به همین دلیل مسئولیت مسیح خیلی دشوار است ، باید این چند کتاب را طوری توزیع کند که همه فرصت مطالعه داشته باشند.
مسیح ۳۶ ساله، همراه با برادرش در این بند هستند ، مسیح در رشته تئاتر فعال بوده و برادرش مهندس است ، آنها ساکن شمال غرب تهران بودند .
▪︎
پویا مسئول امور آموزشی و فرهنگی است، باید از عوامل زندان مجوز برگزاری کلاسهای آموزشی را بگیرد، اگرچه تاکنون مجوز تشکیل کلاس در مجتمع آموزشی تیپ صادر نشده، البته رئیس تیپ موافق بود ، اما آخوندی که رئیس مجتمع فرهنگی است با برگذاری کلاسها مخالفت کرد و بنابر این کلاسها در حسینیه بند و با امکانات کمی تشکیل می شوند .
در حال حاضر کلاسهای آموزش زبان ( انگلیسی، ترکیه ای و فرانسوی ) در بند برگزارمی شوند و قرار است کلاس طراحی و خطاطی چند کلاس دیگر هم تشکیل شود.
پویا متولد اوایل دهه هفتاد ، اهل گیلان و شاغل در تهران بود.
■
آریا نماینده بند است، او با کمک رضا ،پدرام، مصطفی و چند همبندی دیگرش نامه ها و درخواستهای زندانیان را به روسای زندان می رساند .
آریا ۲۶ ساله ، زاده مسجدسلیمان و شاغل
در تهران بود که مثل دیگر همبندیانش در جریان اعتراضاتی که از شهریور ۱۴۰۱ شدت گرفت ، بازداشت شد …
صفحه نه
.
پس از پایان آمار زندانیان مجازند که از اتاقهای خود خارج شوند و از امکانات درون بند استفاده کنند ،
امکاناتی مثل سرویسهای بهداشتی، هواخوری، حسینیه ، چراغ خانه ”( جایی شبیه به آشپزخانه است و حدودا ۶ متری و با ۷ شعله گاز و یک سماور که خود زندانیها آن را خریده اند)
فروشگاه به جز روزهای تعطیل معمولا از نه صبح تا دوازده ظهر باز است( ساعت کار فروشگاه در هر بند متفاوت است )
زندانیان می توانند با کارتهای اعتباری خود از فروشگاه خرید کنند ( نگهداری پول نقد در زندان ممنوع است)
در بندهایی که معترضین به اوضاع موجود را در آنها محبوس کرده اند( بندهای موسوم به بندهای سیاسی )
قدرت خرید زندانیان خیلی کمتر از زندانیان دیگر بند ها است.
اکثر زندانیانی که در اعتراضات بازداشت شده اند، کارگر و کارمند هستند و بدیهی است که در پی زندانی شدن، شغل و درآمد خود را از دست داده اند و اوضاع مالی آنها از پیش هم بدتر شده …
صفحه ده
نبود آب آشامیدنی سالم و رایگان ، یکی از مهمترین مشکلات زندانیان و حتی ساکنان این منطقه( چرمشهر) است .
آب این منطقه بسیار شور، بدبو، بدمزه و پر از لجن است ،آنها که می توانند از فروشگاه آب معدنی می خرند، اما بسیاری از زندانیان توان خرید آب معدنی را ندارند، هزینه تامین آب آشامیدنی سالم برای هر زندانی ، بیش از یک ملیون تومان در ماه است.
آنها که مجبورند از همین آب شور و پرلجن زندان بیاشامند، خیلی زود دچار بیماری های کلیوی و گوارشی می شوند، خوراک زندان هم کیفیت و کمیت چندانی ندارد ، حتی جیره بهداشتی( شامپو، صابون و مایع دستشویی) کیفیت و کمیت مناسبی ندارد و هر زندانی ، فقط برای اینکه بیمار نشود ، باید بیش از پنج ملیون در ماه بابت تامین آب آشامیدنی، خوراک و لوازم بهداشتی هزینه کند.
ادامه دارد
#زمستان۱۴۰۱
#زندان_تهران_بزرگ
#سهیل_عربی #فرگشت_ژن_ژیان_ئازادی
#سهیل_عربی