02/05/2025

اول ماه مه؛ روایت کارگری که وطن ندارد

0
2025-05-01 22.50.42

اول ماه مه؛ روایت کارگری که وطن ندارد

در بعضی کشورها، اول ماه مه را جشن می‌گیرند.

در بعضی جاها، گل می‌دهند، مرخصی می‌دهند، لبخند می‌زنند.

روز کارگر، باید روزی برای قدردانی، استراحت و احترام باشد. اما برای ما، این روز چیز دیگری‌ست.

نه روز شادی، که روز شمردن جای زخم‌ها.

ما با گل سروکار نداریم، ما با دست‌هایی طرفیم که پینه بسته‌اند، با زانوهایی که زیر بار زندگی خم شده‌اند و با گلویی که از فریاد خوردن، خشک است.

ما با مردی طرفیم که پس از ۱۲ ساعت کار، هنوز شرم را از چهره‌اش در مقابل بچه‌اش پاک نمی‌تواند کند.

ما با زنی طرفیم که در سکوت کار می‌کند، می‌ترسد، و بلد است بغضش را پشت لبخند پنهان کند، چون می‌داند یک اعتراض ساده، ممکن است همه‌چیز را از او بگیرد.

و ما با نسلی طرفیم که یاد گرفته نفس بکشد، اما فریاد نزند. چون هر صدای بلند، یا زندان است، یا تعلیق اقامت، یا یک پاکت نامه‌ که بوی تبعید می‌دهد.

وطن؟

در ایران، خانه کارگر همیشه لرزان بوده. اینجا، کارگر فقط یک نیروی مصرفی‌ست، نه صاحب حق، نه صاحب صدا، نه صاحب آینده.

اعتصاب یعنی جرم.

حق‌خواهی یعنی اغتشاش.

تشکل مستقل یعنی نفوذ دشمن.

در این سرزمین، عدالت کارگری با چکمه‌های امنیتی پاسخ داده می‌شود و کارگر، نه در تلویزیون هست، نه در قانون، نه در بودجه. او همیشه در صف ایستاده

در صف نان، در صف وعده، در صف سکوت.

و بعد… بندر رجایی شعله‌ور شد.

صبحی که آتش، آسفالت بندر را جوشاند و استخوان کارگران را در هم شکست، یادآور این شد که جان کارگر، در این سرزمین، هنوز هیچ ارزشی ندارد.

نه رسانه‌ای صادقانه پوشش داد،

نه مسئولی استعفا داد،

نه حکومتی پاسخگو شد.

دست کم ۱۰۰ کارگر، با لباس کار، در خاک سوختند،

و ما هنوز از خود می‌پرسیم:

آیا کار کردن، باید چنین تاوانی داشته باشد؟

اما اگر وطن پناه نداد

غربت هم آغوش گرمی نیست. در سوئد، هزاران ایرانی که از مسیر تغیرریل به اقامت کاری رسیده‌اند، هر روز با وسواس زندگی می‌کنند.

آن‌ها زودتر از همه بیدار می‌شوند،

در انبارها، رستوران‌ها، خانه‌ها، کارخانه‌ها کار می‌کنند،

زبان می‌آموزند، مالیات می‌دهند، قانون‌مدارند،

اما همیشه چیزی روی قلب‌شان سنگینی می‌کند:

نامرئی بودن.

و بدتر از آن: ناپایدار بودن.

یک تغییر قانون، یک نامه‌ی اداری، یک تاریخ اشتباه،

کافی‌ست تا سال‌ها زندگی‌ در هوا معلق بماند.

نه اخراج رسمی، اما تهدیدی مدام.

بلاتکلیفی‌ای که مثل دود، آرام و بی‌صدا، ریه‌های امید را می‌سوزاند.

و حالا، اول ماه مه…

نه برای جشن است، نه برای بیانیه. برای ما، این روز، روز یادآوری است. یادآوری اینکه کارگر در ایران و کارگر مهاجر در غربت،

هر دو بی‌پناه‌اند، با حقوقی ناپایدار، صدایی بی‌پشتوانه، و آینده‌ای که تنها با رنج، کج و کوله بالا می‌رود.

اما این را بدانید:

ما خسته‌ایم، اما خاموش نه.

ما تنها‌ایم، اما بی‌صدا نه.

ما تبعیدیان نان و کاریم — اما هنوز ایستاده‌ایم.

از خیابان‌های شوش تا شب‌های استکهلم،

از چکمه‌ی امنیتی تا بخشنامه‌ی اداری، ما یک چیز می‌خواهیم:

به رسمیت شناخته شدن.

به چشم آمدن.

و این‌که برای ساختن جهانی که روی دوش ماست،

حداقل حق ماندن داشته باشیم.

آرمین عنایتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *